آموزگار "حق النّاس"و "حق الله" (امام رضا (ع)، عشق به خلق برای خدا")
دهه کرامت – نسبت "امام رضا (ع) و حقوق بشر"- به مناسبت "روز حقوق بشر و کرامت انسانی"- 92
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران و خواهران عزیز سلام عرض میکنم. اولاً اصلاح میکنم که فرمودند نمایندهی رهبری در شورا، رهبری در شورا نمایندهی خاصی ندارند. تمام اعضای شورا در واقع عضو شورا هستند و منصوب رهبری هستند و الا در شورا کسی به طور خاص نمایندهی رهبری نیست. نکتهی دوم باید به شما دوستان تبریک بگویم. فرمودند دوستانی هستند که در گروههای فرهنگی به طور خودجوش در سطح شهر، مسجدها و کانونهای مختلف در این قضیه فعال هستند و به طور خاص نشر فرهنگ محبت و رحمت و انساندوستی، خدمت به خلق و گسترش روح عشقورزی در جامعه فعالیت میکنند. این یکی از مظاهر قطعی تعظیم شعائرالله است و مصداق جامعهسازی اسلامی و سبک زندگی دینی است. نکتهی مقدمهای سوم اینکه بعضی از دوستان فرمودند در حوزهی مسئلهی زیارت و زیارت حضرت رضا فعالیت میکنند و از جمله همین تشکیلاتی که در اینجا هستیم فرمودند مسئولیت اصلی آن گسترش فرهنگ زیارت است. این هم خدمت بسیار مهم و بزرگی است. اما دوستان یک توجهی داشته باشند که آن که اصل است شناخت امام علی بن موسی الرضا(ع) است. شناخت منطق معرفتی ایشان و ارزشهای اخلاقی ایشان و نوع موضعگیریهای اجتماعی، اقتصاد، حقوق بشری، خانواده و در واقع شناخت سیره و سلوک و سبک زندگی رضوی است که هدف است و زیارت در قالب این هندسهی کلی باید فهمیده بشود. یک جزئی از مسئله زیارت است. اصل مسئله امامت است ولی اگر تمام توجه صرفاً به سراغ خود زیارت به عنوان یک سلوک مستقل از کل کتاب و سنت و امامت، برود یک مرتبه میبینید که ممکن است جای فرع و اصل عوض بشود. یعنی تمام توجه به نحوهی ورود به حرم، نحوهی دانه دادن به کفترهای حرم برود، یا اینکه معمولاً به جای حرم امام رضا به گنبد طلا سلام میدهند. یعنی وقتی سلام میدهند گنبد طلا را نیت میکنند و در ذهن بیشتر گنبد طلا است. معمولاً خود امام رضا زیر آن گنبد دیده نمیشود. خود حضرت رضا(ع) را باید شناخت. نگاه ایشان به اقتصاد، نگاه ایشان به خانواده، نگاه ایشان به تعلیم و تربیت، نگاه ایشان به سیاست، نگاه به روابط بین انسانها، نگاه ایشان به بازار و اقتصاد نکات بسیار مهمی است. زیارت جسمانی و آداب زیارت مقدمهای برای زیارت معرفتی و معنوی است. هم معرفتی و هم معنوی ترکیب و مرکب است و نباید مجزا باشد. بخشی از این پروژه که البته بسیار هم مهم است مسئلهی زیارت است و ثواب زیارت است. و الا شما دقت کردید در آن روایتی که نقل شده و میفرمایند کسی که زیارت حضرت رضا(ع) را کند بهشت بر او واجب میشود یک قیدی هم آنجا دارد. «عارفاً بحقه» گفتند به او واجب میشود. نه صرف اینکه هر کدام از ما، با هر نوعی از رفتار و زندگی و سلوک و هر سبک زندگی برویم و خودمان را به لحاظ جغرافیایی به یک محل برسانیم یا اینکه وصیت کنیم ما را آنجا دفن بکنند و فکر کنیم مشکلات حل میشود. ما هیچ وعدهای در قرآن و حدیث ندیدیم و نداریم که دفن شدن کنار مرقد پیامبر و اهل بیت و حضرت رضا(ع) آدم را بهشتی میکند. ما همچین چیزی نداریم. اگر کسی دیده به ما هم بگوید. ولی آن چیزی که خود حضرت رضا(ع) روی آن تأکید کردند مسئلهی عمل و عملکرد و نحوهی مناسبات اجتماعی است. بنابراین زیارت فرعی از یک اصل است. آن اصل این است که به ما گفتند جامعهی شیعی، جامعهی دینی، جامعهای است که با دروغ و کلاهبرداری و خیانت و تکبر و افسردگی و بیگانگی از هم و کلاه همدیگر را برداشتن جور نیست و اگر تمام آداب زیارت ظاهری را بلد باشیم و تمام مستحبات آن را هم انجام بدهیم ولی مناسبات اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی و بازاری ما بر اساس دروغ جلو برود این «عارفاً بحقه» نیست و این زیارت، زیارت نیست و نه تنها بهشت واجب نمیشود بلکه جهنم بر فرد واجب میشود. ولو اینکه زیارت حضرت رضا(ع) رفته باشد. این تصور که با یک زیارت جسمانی تمام مسائل حل میشود این تصور درست خلاف حرفهای خود حضرت رضا(ع) است. این هم عرض کردم که به آن توجه کنید. زیارت در درجهی اول زیارت معرفتی، قلبی، روحانی و عملی است و جزئی از این زیارت هم زیارت جسمانی مرقد حضرت رضا(ع) است. و الا خود زیارت مرقد رفتن، پیاده، پا برهنه، سینهخیز، هر طوری که بروی تأثیری ندارد. چون اینها علامت محبت نیست. کلاهبرداری است. محبت حقیقی آن کسی است که از مال و آبروی و آسایش خودش در راه اصولی که حضرت رضا(ع) میفرمایند بگذرد. او شیعهی حضرت رضا(ع) است. آن وقت اگر او توفیق پیدا نکند که بیاید از آن طرف کرهی زمین هم سلام کند حضرت جواب او را میدهد. البته زیارت از نزدیک آمدن خودش یک توفیق بزرگی است ولی میخواهم بگویم که جای اصل و فرع را عوضی نگیرید. فقط یک روایت از خود حضرت رضا(ع) عرض میکنم و توصیه میکنم روایات حضرت رضا(ع) محور و سلوک ایشان در زندگی شخصی، اجتماعی، اخلاقی و سیاسی ایشان را در هر بحثی که در حول و هوش زیارت در این شهر صورت میگیرد، محور قرار بدهید. روایات حضرت رضا(ع) را ببینید و بخوانید. کسانی که اینها را درست توضیح میدهند. صرفاً ترجمه کافی نیست. بعضی از اینها توضیح میخواهد که عمق آن روشن بشود. بنابراین بیشتر به سراغ محتوا برویم و آن وقت قالب و شکل هم میآید. مثلاً خادم حضرت رضا(ع) شدن واقعاً توفیق بزرگی است که کسی حرم حضرت رضا(ع) را جارو کند، تمیز کند، کفشدار بشود، اینها توفیق مهمی است. خود زیارت حضرت فوقالعاده مهم است. خدمت به زوار فوقالعاده مهم است. همهی اینها پاداش دارد و قطعاً مأجور هستند. اما اگر کسی فکر کند که کلاه حضرت رضا(ع) به این شکل میشود برداشت توهین بزرگی به علی بن موسیالرضا(ع) کرده است. ما که قبر خود را از حالا خریدیم، خادم هم که هستیم، زیارت هم که میرویم، نانخور حضرت رضا(ع) هم که هستیم. اینها کافی نیست. برای اینکه این موضوع روشن بشود من فقط به یک روایت حضرت رضا(ع) در مورد برخورد ایشان با برادر خودشان اشاره میکنم. ایشان برادری به نام زید دارند که غیر از آن زیدی است که فرزند امام سجاد است و مشهور است. زید علیه حکومت هم قیام کرد. چون در زمانی که حضرت به اینجا آورده شدند شاید 7، 8 نفر از برادران و عموها و عموزادههای حضرت رضا(ع) در جاهای مختلف قیام مسلحانه کردند و حکومتهای علوی پراکنده تشکیل داده بودند. مثلاً در یمن و در خود مکه این اتفاق افتاد. یک مدتی مکه و یمن به دست علویها افتاد. یکی از اینها برادر حضرت رضا(ع) زید است. زید توسط دستگاه بازداشت میشود و بعد او را به خراسان مرو میآورند و آنجا به احترام یا از ترس حضرت رضا(ع) حکومت او را عفو میکند. حضرت رضا(ع) در جلسهای نشستند و با دیگران صحبت میکنند و به سوالات جواب میدهند. در گوشهی جلسه برادر خود ایشان نشسته و میگوید «انا اهل البیت». یک حلقهای دور خودش جمع کرده و میگوید ما اهل بیت هستیم. آن آیاتی که خدا گفته، پیغمبر گفته راجع به ما اهل بیت است. دائم از عبارت «ما اهل بیت» استفاده میکند. خواهش میکنم دقت کنید که ظاهربینی و ادعاگرایی کجا است و باطنبینی و عمل کجا است. در روایت نقل شده است که یک مرتبه حضرت رضا(ع) صحبتهای خودشان را قطع کردند و جلوی جمع رو به برادر خودشان زید کردند و فرمودند از خودت چه میبافی؟ چه میگویی که ما اهل بیت، ما اهل بیت؟ چه میگویی که بهشت برای ما تضمین شده است و قطعی است و ما چه و چه هستیم و هر کاری که دل ما بخواهد میتوانیم بکنیم و کردهایم و ما این هستیم. این چه حرفهایی است که میزنی؟ حالا اینکه ما میگوییم اگر سید باشی، روحانی باشی، منتصب به خانوادهی دینی و معنوی باشی یا خادم حرم باشی کافی است و لازم نیست خودت عمل صالح انجام بدهی. امام رضا بالاتر از این میگویند که خود تو فرزند معصوم هستی و جزو اهل بیت هستی ولی چه کسی به تو گفته، خداوند کجا به تو تضمین داده که بدون توجه به نوع عملکرد و سبک زندگی و روش موضعگیریهای تو بهشت برای تضمین و گارانتی شده و از جهنم دور هستی؟ این چه دروغی است که به خدا و رسول او میبندی؟ بعد در حضور جمع که همه بشنوند به برادر خودشان فرمودند اگر اینطور که میگویی باشد معلوم میشود که مقام تو از پدرمان موسی بن جعفر بالاتر است. چون ایشان یک عمر جهاد و مشقت و فداکاری و تلاش کرد تا به بهشت رضوان الهی برود و جنابعالی بدون همهی اینها به بهشت میروی. ادعای جنابعالی این است که بدون تقوا و عمل صالح و مشقت و فداکاری و انفاق و گذشت و رحمت به خلق به بهشت میروی. پس معلوم میشود مقام جنابعالی از پدرم موسی بن جعفر بالاتر است. چون ایشان با یک عمر جهاد با نفس و جهاد با دشمن به بهشت میرود و جنابعالی بدون اینها میروی. در واقع حضرت رضا(ع) به برادر خودشان در حضور جمع فرمودند این مزخرفات چه هست که میگویی که هر کسی انتصاب دارد، هر کسی اسم شیعه دارد، هر کسی اسم مسلمان دارد برای ورود به بهشت کافی است. این مزخرفات چه هست که میگویی؟ ما هستیم و اعمال ما و همه باید پاسخگو باشیم. روایتی از پیامبر خطاب به حضرت زهرا(س) نقل شده است. پیامبر به حضرت فاطمه(س) که از نظر ما مظهر عصمت و طهارت انسانی است و شفیع امت خود است میفرماید «فاطمه جان حساب و کتاب خدا در قیامت فوقالعاده دقیق و سخت است. به این هوا که در آنجا بگویند این دختر محمد است نباش». به این شکل نیست. پیامبر فرمود من باید برای هر چه گفتم و کردم حساب پس بدهم و تو فاطمه جان باید حساب پس بدهی. خب وقتی پیامبر به فاطمه(س) این را میگوید، وقتی حضرت رضا(ع) به برادرش این را میگوید دیگر حساب ما و شما روشن است. هرگز فکر نکنید خداوند فریب ادا و اصول و ظواهر ما را خواهد خورد. خدا به شناسنامهی اجتماعی دنیوی ما اصلاً نظر نخواهد کرد. در دنیا هر کدام از ما را به یک چیزی میشناسند. یکی را میگویند روحانی است. یکی را میگویند ایشان دانشجوی حزباللهی و مذهبی هستند. این حرفها همه اعتباریات است. بین ما و خدا در دنیا و آخرت فقط یک چیز است و آن نوع اعتقاد و ایمان حقیقی و نوع عمل است. محبت اهل بیت هم جزئی از همین معرفت و عمل است. چون محبت بدون معرفت و بدون عمل که محبت نیست، ادعا است. آن محبت وقتی بیاید نجات میدهد. حتماً زیارت نجات میدهد، محبت نجات میدهد، انتصاب به اهل بیت نجات میدهد و شکی در این نیست. اما این نجات مشروط به معرفت، ایمان، اخلاص و عمل است. همان حرفی که حضرت رضا(ع) در حضور جمع به برادر خودشان گفتند و آبروی برادر خودشان را بردند. بنابراین خدا که سر ندارد که بشود کلاه بر سر او گذاشت و یا کلاه از سر او برداشت. کلاه حضرت رضا(ع) را هم نمیشود برداشت. دل خودمان را به آداب و رسوم ظاهریِ بدون باطن خوش نکنیم. این نکتهی بسیار مهمی است. یکی از همین مسائل که اتفاقاً در روایات حضرت رضا(ع) بسیار بر آن تأکید شده است همین مسئلهی رحمت به خلق است. رحمت خلق هم با ادعا نیست. باید خودش را در خدمت به خلق نشان بدهد. اگر کسانی گفتند ما رحمت به خلق، منهای خدمت به خلق داریم این دروغ میگوید. این هم یک شکل از کلاهبرداری است. رحمت بدون خدمت ادعا است. اگر شما کسی را دوست داری باید در عمل نشان بدهی. حالا چه محبت اهل بیت باشد و چه رحمت به خلق باشد. اول از روایت خود حضرت رضا(ع) شروع کنم. ایشان فرمودند «اگر دنبال علائم عقل و عقلانیت میگردید، میخواهید بفهمید کدام جامعه عقلانی است، کدام خانواده عقلانی است، کدام شخص شخصیت عقلانی دارد به دو چیز در او نگاه کنید. دو شاخص دارد. یکی رابطهی او با خدا و دوم رابطهی او با مردم است». حضرت رضا(ع) فرمودند از روی این دو میشود کدام جامعه یا خانواده یا آدمی شخصیت عقلانی دارد. فرمودند اگر عقل و عقلانیت یک فهرستی باشد و مراتبی داشته باشد در رأْس همهی مراتب عقلانیت اول ایمان به خداوند است. این در جواب کسانی است که عقل و ایمان را از هم تفکیک میکنند. یا بین عقل و ایمان تقابل قائل میشوند. حالا چه مسیحی، چه بودایی، چه مسلمان باشند. چون حضرت رضا(ع) میگوید در رأس عقلانیت ایمان به الله است. یعنی اگر عقلانیت باشد ایمان به خدا است. ثانیاً اگر جایی دیدید که ایمان هست و عقلانیت نیست بدانید ایمان به خدا آنجا نیست. فرمود علامت عقلانیت در رأس فهرست عقلانیت اول ایمان به الله است و دوم بلافاصله «تودد الی الناس» است. «وُد» یعنی محبت و عشق، دوست داشتن مردم. «تودد» از «وُد» یک چیز بالاتری است. صرف دوست داشتن قلبی مردم هم کافی نیست. میفرمایند «التودد الی الناس». «تودد» دستکم به دو معنا است. اولاً این محبت و «وُد» و محبت قلبی نسبت به خلق باید خودش را نشان بدهد. باید ظهور کند. باید پیامد و ملزوم عملی داشته باشد. من تو را دوست دارم خوب است ولی کافی نیست. باید با عمل بگوید. ببینید در روایات ما میگویند زن و شوهر باید به هم بگویند که دوستت دارم. پیغمبر فرمود «زیاد به هم بگویید دوستت دارم» مخصوصا به مردها میگویند که این جمله را به خانمها زیاد بگویید. ولی میگویند دوستت دارم اصلی باید در عمل خودش را نشان بدهد. زبان مهم است ولی عمل مهمتر است. ولی هر دوی اینها را گفتند. حالا یک کسی از رحمت به خلق بگوید. بگوید ما مردم را دوست داریم. طرف به نانوایی میرود تا نان بخرد. روابط نانوا و مشتری بر اساس محبت دو طرف هست یا نیست؟ سوار تاکسی میشوی. این محبت هست یا نه؟ با زن و بچه و شوهر محبت است یا نیست؟ با همسایه، با کارفرما، کارگر، ارباب رجوع، محبت هست یا نه. اینگونه نیست که صبح بگویی خدایا به امید تو و «هذا من فضل ربی» و از این جملههایی که حفظ میکنیم و بعد هم میبینیم تنها چیزی که به آن عقیده ندارد، اولاً همین «هذا من فضل ربی» است که ما اصلاً اینها را فضل خدا نمیدانیم. برای خودمان میدانیم. دوم اینکه چیزی که اصلاً به آن باور نداریم «خدابا به امید تو» است. اصلاً توکل وجود ندارد. چون اگر توکل در بازار ما بود، اگر هنگام اذان فرضاً همه به نماز بروند که نمیروند، اسم آن هم بازار رضا باشد، اسم آن امام رضا هم باشد، کنار امام رضا هم باشد، ولی بازاری که توکل در آن نیست بازار اسلامی نیست. توکل یعنی خدا در رزق و روزی وکیل ایشان است. خدایا من برای رزق حلال تلاش میکنم، باقی آن را هم به تو سپردم. من میخواهم بدون کلاهبرداری و دروغ زندگی کنم. بدون گرانفروشی و خیانت زندگی کنم. خب اگر به حرفهایی که میزنیم ملتزم باشیم نه بازار ما این بازار است، نه ادارات ما این ادارات است. این هم یک نکته بود. پس این روایت حضرت رضا(ع) نقطهی شروع بحث رحمت است. البته از این روایات از ایشان زیاد است. در یک جایی تعبیری دارند که رابطهی امام و مأمورم و رابطهی حاکم و محکوم رابطهی خشک قانونی نیست. بلکه شفقت بر خلق و خود را به جای مردم گذاشتن است. حضرت رضا(ع) یک ملاک میدهند. این روایت از پیامبر و همهی انبیای پیشین نقل شده است. به این قانون طلایی اخلاق میگویند و فهم آن خیلی آسان و رعایت آن خیلی سخت است. یک ضابطه دادهاند و گفتهاند هر کسی هر شغلی دارد و هر کاری میکند و با مردم طرف است قبل از اینکه کاری انجام بدهد و چیزی بگوید خودش را جای طرف مقابل بگذارد. بهترین راه محبت به خلق همین است. اصلاً خیلی احتیاجی به تأمل هم ندارد. یعنی اگر خریدار هست یک لحظه خودش را جای فروشنده بگذارد. فروشنده خودش را جای خریدار بگذارد. بعد بگوید قیمت این است و جنس من است و کار من این است. خب اینها توصیههای حضرت رضا(ع) است. شیعه را تعریف کردند. میگویند شیعه کسی است که هر چه میخواهد بگوید و هر کاری که میخواهد بکند قبل از آن خودش را جای طرف مقابل بگذارد. یک لحظه تصور کند که او من هستم و من او هست. بعد ببینی که دلت میخواهد چه حرفی را بشنوی و چه حرفی را نشنوی. بعد فرمودند همان چیزی که جای او هستی میخواهی را حالا که جای او نیستی بگو. برای این مثالها زیاد است. مثلاً ما میخواهیم یک خانه بخریم و یک ماشین بخریم. وقتی که میخواهی بخری 1000 دقت میکنیم که این ماشین مشکلی نداشته باشد و کلاه سر ما نرود. وقتی میخواهی بفروشی چه؟ یک نفر هست دستش را بالا ببرد بگوید من وقتی میخواهم ماشین را بفروشم همانقدر دقت میکنم که وقتی میخواهم بخرم. معمولاً اینطور نیست. در حالی که امام رضا فرمودند رحمت به خلق و یک علامت تشیع این است. شیعه نیست کسی که با دیگران به نحوی معامله و رفتار کند که دلش نمیخواهد به آن نحو با او معامله و رفتار بکنند. فرمودند این شیعه نیست. اصلاً به نظر من همینجا جلسه را تمام کنیم. چون دیگر همه چیز گفته شد. دو روایت از حضرت رضا(ع) در باب رحمت به خلق گفته شد. یکی فرمودند در رأس عقلانیت ایمان به خدا و بلافاصله در کنار ایمان به خدا عشق به خلق است. دوست داشتن مردم است. حتی آنهایی که نمیشناسید. نمیدانی چه کسی است. اصلاً او را نمیشناسی. اصلاً برای آن طرف دنیا است. حضرت رضا(ع) میفرمایند او را دوست داشته باشد. این جالب است که نمیگویند «التودد الی المؤمنین» و نمیگویند مؤمنین را دوست داشته باش بلکه میگویند «التودد الی الناس»، هر انسانی را دوست داشته باش. حضرت رضا(ع) میفرمایند علامت عقلانیت اسلامیِ شیعی و ایمان به خدا دوست داشتن انسانها است. نخواهی غم هیچ کس را ببینی. نخواهی نالهی هیچ کسی را بشنوی. نخواهی اشک کسی را ببینی. خود حضرت رضا(ع) اینطور بودند. ببینید زیارتی زیارت است که اینها محصول آن باشد. یعنی باید به خود امام رضا نزدیک بشوی و نه فقط به ضریح آن. ما سعی میکنیم به ضریح نزدیک بشویم. خیال میکنیم اگر به آن دست بزنیم مشکلی حل میشود. به ضریح حضرت رضا(ع) باید نزدیک شد اما به خاطر چه؟ به خاطر اینکه به خود حضرت رضا(ع) نزدیک بشویم. و الا این آهنها بدون حضرت رضا(ع) چه ارزشی دارند؟ اصلاً همهی طلای خالص باشد. اصلاً یک کاخی صد برابر حرم بسازید. اگر حضرت رضا(ع) آنجا نباشد آن ساختمان با آن عظمت با یک خرابه مساوی است. الان یعنی شأن امام حسن(ع) که در بقیع حرم ندارند از شأن حضرت رضا(ع) که حرم دارند پایینتر است؟ هیچ تفاوتی نمیکند. تقرب و نزدیک شدن به خود اهل بیت مهم است. اگر زیارت مرقد اهل بیت پاداش دارد که خیلی هم پاداش دارد و فرمودند اگر به حق معرفت زیارت بکنید بهشت بر شما واجب است و راست هم هست و اینکه از حضرت رضا(ع) همین دو روایت کافی است. یعنی همین دو روایت را بشناسیم. خب اگر بخواهیم اهل عمل باشیم این دو تمام زندگی ما را زیر و رو میکند. اصلاً زندگی ما از فردا طور دیگری میشود. گفتن آن آسان است به همین آسانی که بنده گفتم. گفتن آن آسان است و شنیدن آن هم آسان است. دو ملاک برای رحمت اجتماعی که حضرت رضا(ع) میگویند اینها علامت شیعه است. اینها مهم است. روی اینها کار کنید تا سبک زندگی و معامله و رفتار در خانواده و جامعه به یک مرتبه زیر و رو بشود. اگر این سبک باشد طلاق در جامعه نیست. الان میگویند در شهرهای بزرگ میزان طلاق به 15 درصد و 20 درصد رسیده است. یعنی از هر 5 ازدواج یکی طلاق است. داریم مثل غربیها میشویم. اگر با ملاک اسلامی برخورد کنیم، یکی «التودد الی الناس»، عشقورزی به همهی بشریت، هر انسان محروم و مظلومی را دوست داشته باش و به او بگو و به او خدمت کن. دوم، فرمود هر کسی خودش را جای دیگری بگذارد. معلم جای شاگرد، معلم جای شاگرد، یعنی خریدار بگوید اگر من جای او بودم الان اینقدر اذیت میکردم و چانه میزدم؟ فروشنده بگوید اگر من جای این خریدار بودم دلم میخواست کسی کلاه من را بردارد و به من گران بفروشد؟ شما همه جا باید این را داشته باشی. این را به سیاست ببر. رأیدهنده و رأیگیرنده، مسئولین یک شهر و افراد عادی، عالم و جاهل، فقیر و غنی، غنی یک لحظه خودش را جای فقیر بگذارد میبیند همهی رفتارها عوض میشود. حالا به یک روایت دیگر اشاره کنم. این روایت از حضرت علی(ع) است که خیلی روایت زیبایی است. حتماً یادداشت بکنید. مثل همین دو روایت است. پایگاه اجتماعی چگونه به وجود میآید و چگونه از بین میرود؟ حضرت امیر میفرمایند «یکی از چیزهایی که خریدنی نیست رحمت و محبت است». یعنی فرمودند به صرف پول نمیشود قلبها را تسخیر کرد. عین عبارت ایشان که نقل شده این است که فرمودند «سلوا القلوب عن المودات». اگر میخواهی بدانی در یک جایی مودت و محبت و عشق هست یا نه از قلبها بپرس. «سلوا القلوب» از قلبها سوال کنید نه از زبانها. «فإنها شواهد لا تقبل الرشا» قلب یک شاهدی است که رشوه قبول نمیکند. چقدر جملهی قشنگی است. میگویند ممکن است شاهدها در دادگاهها رشوه بگیرند و طور دیگری شهادت بدهند. حضرت امیر میفرمایند هر شاهدی ممکن است رشوه بگیرد اما قلب رشوه نمیگیرد. زبان رشوه میگیرد. یعنی چیزی میگویی که به آن عقیده نداری ولی قلب دروغ نمیگوید و رشوه هم نمیگیرد. محبت چیزی است که اگر میخواهید سراغ آن را بگیرید باید قلبها اصلاح بشوند و تغییر بکنند. در خصوص عشقها و محبتها از قلبها بپرسید. زیرا قلبها شاهدانی هستند که هرگز رشوه قبول نمیکنند. نمیشود به قلب رشوه داد. نمیشود به زور کسی را دوست داشت یا به زور از او بدت بیاید. میتوانی منافق باشی و چیزی خلاف قلب خودت بگویی ولی قلب تو به تو دروغ نمیگوید. وقتی یک چیزی را دوست داری، دوست داری. وقتی متنفر هستی متنفر هستی. حضرت امیر میفرماید اولاً با پول و قدرت و رشوه و ادا و اصول و ظاهرسازی نمیشود قلبها را تسخیر کرد. دوم اینکه میگوید مراقب باشید یک جامعهی اسلامی شیعی صادق جامعهای است که بین قلب و زبان او فاصله نیست. شفاف است. مخلص است. خالص است. اخلاص یعنی یکی بودن، یعنی یگانگی، شخصیت یکپارچه. شخصیت اغلب ما یکپارچه نیست. دوپارچه و چندپارچه است. مثله شده است. وقتی یکتویی و یکتایی میشود اخلاص است. شخصیت آدم یکپارچه است. به خودش دروغ نمیگوید و به کس دیگری هم نمیتواند دروغ بگوید. ما وقتی به دیگران دروغ میگوییم اول به خودمان دروغ میگوییم. یعنی اول کلاه خودمان را برمیداریم تا بعد بتوانیم کلاه دیگران را برداریم. تعبیر دیگر از ایشان که محبت و عشق در جامعه چه شأنی دارد این تعبیر است که فرمودند مودت و عشق و دوستی «فی الله» باشد. نه به خاطر منافع خودت که به خاطر خدا خلق را دوست داشته باشی. بعضیها همدیگر را دوست دارند ولی در واقع خودمان را دوست داریم. چون میدانیم از طرف این به من منافعی میرسد. فلانی را دوست دارم چون به نفع من است. حضرت امیر میفرماید دوست داشته باش نه به خاطر اینکه منافع تو هست، برای خودش و برای اینکه بندهی خدا است او را دوست داشته باش. دوست داشتن افراد برای خدا مهم است و نه برای خود. این تعبیر ایشان است که فرمودند «المودت فی الله اقرب النسب» نزدیکترین خویشاوندی دوست داشتن برای خدا است. قوم و خویشی ژنتیکی و وراثتی و نسبی خوب است و لازم است اما اینها حقیقتاً برای نزدیک شدن دلها به همدیگر کافی نیست. فرمود آن که نزدیکترین نسبها را به وجود میآورد و در یک جامعه همبستگی به وجود میآورد و اینها را به هم میچسباند «المودت فی الله» است. اینکه همدیگر را برای خدا دوست داشته باشیم. نه برای اینکه من به تو یک باجی میدهم که تو بعد به من یک باجی بدهی. حیوانات هم که به این شکل همدیگر دوست دارند. حیوانات هم از حیواناتی که به آنها صدمه میزنند میترسند و بدشان میآید. یا به آنها حمله میکنند و یا فرار میکنند. حیوانی که برای آن مفید است به آن نزدیک میشود. دوستی و دشمنیهای ما معمولاً به همین شکل است. بر اساس منافع است و نه بر اساس عقاید. امیرالمؤمنین فرمودند دوستیها و دشمنیها را بر اساس عقاید قرار بدهید نه بر اساس منافع و بر اساس حق و باطل و برای خدا قرار بدهید. این بیش از هر چیزی انسانها را به همدیگر نزدیک میکند و در جامعه همبستگی و وحدت واقعی به وجود میآید. وحدت اجتماعی، انسجام اجتماعی، همبستگی ملی همه شعار است مگر آن لحظهای که قلبها به وسط بیایند. ایمانها یکی بشوند و عشق الهی به وجود بیاید. خداوند میفرماید این عشق خریدنی نیست. خطاب به پیامبر میفرماید این تألیف قلوبی که کردی و این الفتی که بین این مؤمنین به وجود آمد، اینها همان اوس و خزرجی بودند که یکسره با هم میجنگیدند. اینها همان مکه و مدینه و قبایل قریش هستند که یکسره سر کوچکترین چیزی خون همدیگر را میریختند. چگونه شده که با هم پیمان برداری بستند و اموال خود را با هم نصف کردند؟ مهاجرین زندگی خود را در مکه گذاشتند و به مدینه آمدند و انصار تمام خانه و زندگی و اموال خود را با مهاجرین نصف کردند. چطور شد آن آدمهایی که سر کوچکترین چیزی خون همدیگر را میریختند و یک ریال به هم کنک نمیکردند و باج نمیدادند و سر یک میمون جنگهای صد ساله داشتند که این میمون از قبیلهی ما بود و در منطقهی اینها کشته شده. سر یک میمون اینها صد سال خون همدیگر را ریختند. پیغمبر این مردم را به مردمی تبدیل کرد که در جبهه از تشنگی در حال شهادت است، آمدن به او آب بدهند و این میگوید برو به برادر دیگر آب بده که او تشنه است. میخواهند به او آب بدهند، او میگوید من نمیخواهم به یکی دیگر بده. طرف میگوید من تا 7، 8 نفر رفتم و هیچ کس از من آب قبول نکرد. آخری هم قبول نکرده و دوباره به سراغ اولی برگشتم و دیدم شهید شده است. چه کسی آن آدمها را به این آدمها تبدیل کرد؟ در انقلاب هم این اتفاق افتاد. مردم ایران قبل از انقلاب و بخش مهمی از مردم ایران در همین الان کجا؟ بخشی از ملت ایران در انقلاب و زمان جنگ و به خصوص بچههایی که در منطقه بودند کجا؟ نمونههایی از هر دو شکل در همین دوران دیدیم. خب پیامبر میفرماید این الفت بین قلبها و این محبت بین انسانها را فقط خداوند میتواند به وجود بیاورد. اینها با پول و تهدید و شهوت و خشم و رشوه به وجود نمیآید. لبخندهای دروغی درست میکند اما لبخند حقیقی درست نمیکند. چون در آن لحظهی فداکاری میبینی که همه فرار میکنند و هر کسی دنبال کار خودش است. اما وقتی محبت حقیقی است فرار نمیکنند. بچهها 72 ساعت زیر بمباران شیمیایی میایستند و این ماسک را برمیدارد و به صورت دیگری میزند. حالا اگر این در حالت ایمان نباشد به یک نفر بگویند تمام دنیا را به تو میدهیم. منطقه آلودهی شیمیایی است. 100 میلیارد برای تو چک میکشیم تو ماسک خودت را بردار و به این بده. مگر میکند؟ مگر عاقل نباشد. آدم عاقل این کار را نمیکند. میگوید من آن 100 میلیارد را میخواهم که زندگی کنم، کیف کنم، اگر قرار باشد بعد از این شیمیایی بشوم برای من چه فایدهای دارد؟ ولی آنجا کسی یک ریال هم به کسی وعده نداده است. اصلاً کسی نفهمیده که این کار را کرده است ولی این ماسک خودش را به او داده است. برای چه؟ پس محبت و عشق با ایمان و اعتقادات درست به وجود میآید. حضرت امیر فرمودند «الموده تعاطُفُ القلوب فی ائتلافِ الارواح». میخواهید بدانید محبت حقیقی چه هست؟ قلبها به هم میچسبند و به هم مرتبط میشوند و به هم گره میخورند و در واقع ارواح با هم ائتلاف میکنند. ائتلاف ظاهری جسمانی، ائتلاف بر سر قدرت و ثروت و سیاست و بازار که هر کسی فقط به فکر منافع خودش باشد ملاک نیست. شرکت اسلامی هم با شرکت غیر اسلامی فرق میکند. دو شریک مسلمان، دو شریک رضوی هرگز هر کدام به فکر خودشان نیستند که چه کار بکنم که کلاه شریکم را بردارم. چه کنم که من بیشتر ببرم. دقیق نگاه میکند و میگوید سود شریک من مثل سود خود من است. هر دو یکی است. خب ببینید این شرکت و این بازار چه میشود و آن شرکت و آن بازار چه میشود. تا اینکه بگوییم اگر بشود در قولنامه، در قرارداد یک طوری کلاه او را بردارم. یک راه دررویی باشد که ما بتوانیم یک وقتی از زیر بار تعهد کنار برویم و این گیر بیفتد. محبت به زبان نیست. مثل اینکه برنامه میگذارند میگویند بخندید، بخندید. طرف میخواهد به زور مردم را بخنداند. بخندید، شاد باشید، طرف هم لبهایش را بالا میبرد و یک خندهی مصنوعی که از گریه بدتر است. مگر خنده به زور میشود؟ باید زمینهی خنده باشد. اول نشاط درونی میآید و بعد لبخند به لب آدم میآید. حالا دائم بگو محبت، مودت، شادی، اینها به این شکل به وجود نمیآید. شاید و محبت زیرساخت میخواهد. زیرساخت معرفتی میخواهد. زیرساخت فداکاری و عملی میخواهد. آن زمان دیگر لازم نیست شما محبت را به کسی نصیحت کنی. اصلاً محبت نصیحتی نیست. وقتی زمینهی محبت بیاید خودش میآید. چطور است که در فضای جنگ بچههای واحد، در واحدی که یکی از دوستان بودند و قسمت اطلاعات و تخریب لشکر بود، بچهها میآمدند پول میگذاشتند روی طاقچهی اتاق و هر کسی هر چیزی داشت میگذاشتند روی هم و هر کسی هر چیزی لازم داشت میآمد و برمیداشت. در اتاقی که ما بودیم هیچ کس نمیفهمید چه کسی چقدر پول گذاشت و چه کسی چقدر برداشت. کسی از کسی سوال نمیکرد که اینجا پول بود چه کسی برداشت. اگر کسی پول لازم داشت از کسی سوال نمیکرد. دستش را روی طاقچه میکشید اگر بود برمیداشت و اگر میدید پولی نیست پی کار خودش میرفت. ولی وقتی فضا عوض بشود و بنیان آدم قوی نباشد و در محیطی درستی نباشد و پایه نداشته باشد، ممکن است همین آدم بعد از تمام شدن جنگ به بازار برود و فلانجا ممکن است رشوه بگیرد و رشوه بدهد. کلاهی بردارد، گران بفروشد. تو که همان آدم بودی. اطلاعات او تغییر نکرد. نوع آگاهی او تغییر نکرده. نوع نگاه او به خودش و منافع خودش و دیگران تغییر کرده است. البته این محبتی که میگوییم از نظر خدمت به خلق و تأمین حقوق مردم با قطع نظر از اینکه در حزب و گروه و باند ما هستند یا نیستند، شیعه هستند یا نیستند، باید به همه خدمت کرد. یک کسی در حال غرق شدن است. ما نباید بپرسیم مذهب تو چه هست؟ شمارهی شناسنامهی تو چند است. حالا تو را نجات بدهم یا ندهم. این منطق اهل بیت و پیامبر و قرآن نیست. اما یک محبت دیگری داریم که نباید اشتباه بشود و با این قاطی شود. محبت به مفهوم ولایتپذیری و دلدادگی و همراهی فکری و عملی با کسانی که در اینجا حتماً نوع اعتقادات فرد مهم است. یعنی مثلاً یک کسی دشمن جبههی حق و عدالت است. یک کسی است که جریان فساد را در جامعه نشر میدهد. ظلمی را نشر میدهد. با دشمن بسته است. همین پیامبر و اهل بیتی که میگویند به همه محبت داشته باش در مورد اینها فرمودند مراقب باشید که ذرهای از محبت این آدمها نباید به قلب شما وارد بشود. بله. نباید به آنها ظلم بکنی. فرمودند به آنها هم ظلم نکن اما «ایاک ان تحبَ اَعداءِ الله» مبادا دشمنان حق و دشمنان خدا را دوست داشته باشید. «او تُصفیَ وؤدِک لِغیرَ اولیاءِ الله» یا این عشق و محبت خود را به کسانی ارزانی کنید که ولایت خدا را قبول ندارند. «فاِنَ مَن احب قوما حُشِرَ معهم» هر کس، هر گروهی و جماعتی و حزبی را دوست داشته باشد در قیامت با همانها محشور میشود. گفتند حال شما اینطور است و نگران غذا خوردن بقیه هستید؟ حضرت رضا فرمودند نه، سفره را بیندازید، غذا را بیاورید و همه را صدا کنید. محبت این است. و آمده که حضرت نمیتوانستند بنشینند. کمک کردند که ایشان بنشینند و تکیه بدهند. رنگ ایشان زرد و در حال شهادت بودند. اما آنجا نشستند تا بقیه غذا بخورند، ناهار بخورند و در روایت دارد که «تفقدا منهم واحداً واحدا» حضرت رضا(ع) یکی یکی احوال همه را پرسید و نشست تا غذایشان را خوردند. بعد امام بیهوش شد و افتاد. یعنی ایشان میخواهد حتی آن لحظهای که شهید میشود این چهار نفر از ناهار خوردن نیفتند. محبت به خلق این است. کسی که خون بالا میآورد و میخواهد بیهوش بشود بیاید بنشیند و به زور لبخند بزند و احوال همه را بپرسد و مثل کسی رفتار کند که سر حال است برای اینکه اینها از ناهار خوردن نیفتند. حضرت با خودش میگوید اگر من الان شهید بشوم اینها ناهار نخوردند و دیگر معلوم نیست تا شب، تا فردا درست غذایی بخورند. اینقدر اوج محبت به خلق خدا است. این حضرت رضا(ع) است. همین حضرت رضا(ع) روایت دارند که فرمود «هر کس هر چیزی یا کسی را دوست داشته باشد، دلش با او باشد در قیامت با او محشور میشود ولو یک تکه سنگ». معنی این روایت این است که شما در جبههبندیهای اجتماعی، سیاسی، فکری، اعتقادی دل تو با هر جریانی باشد در قیامت با همانها محشور میشوی. ولو در دنیا و در شناسنامهی مسلمان شیعه نوشته شده باشد ولی در قیامت جزو آنها برانگیخته میشویم و نه جزو مسلمین و شیعیان اهل بیت. فرمودند علائق تو کجا هست؟ هر چیزی را دوست داری با همان محشور میشوی. ولو سنگی. پس این دو نوع محبت را از هم تفکیک کنیم و بشناسیم. فرمودند «بالاترین اخلاق انسانی این است که لوازم محبت را در جامعه رعایت کنیم» حالا راجع به خصوصیات این روایات زیادی است. خود من به اکثر اینهایی که میگویم نمیتوانم عمل بکنم ولی باید به هم بگوییم و بشنویم تا مجموعاً یک گفتمان اجتماعی، یک وجدان اجتماعی درست بشود و سبک زندگی و رفتارهای ما تغییر بکند. آن زمان است که زیارتها حقیقیتر بشود. یعنی نمیشود در بازار کلاه کسی را برداری و بعد به زیارت حضرت رضا(ع) بروی و بگویی ما زیارت رفتیم. این نمیشود. فرمودند یکی از بالاترین و یا بالاترین خصلتهای اخلاقی این است که عاشق خدا و خلق باشی و محبت داشته باشی و لوازم این محبت را رعایت کنی. یعنی ببینی دوستی و مودت چه لوازمی دارد و آن را رعایت بکنی. یکی از آنها احترام به حقوق دیگران است، یکی احترام به آبروی دیگران است، حفظ حرمت و کرامت آنها است، یکی احترام به احساسات دیگران است. اینها همان «رعایت الود» میشود که حضرت رضا(ع) میفرمایند. همت بالا ازآن کسی است که وقتی به خدا و خلق وعدهای میدهد پای آن به هر قیمتی بایستد و وفا به وعده با خلق طبق تعبیر اهل بیت از بالاترین علائم محبت است. حالا مرحلهی بعدی چند زیرشاخهی محبت را در عرصههای مختلف است که میخواهم از روایات عرض بکنم. ولی قبل از آن یک نکتهای عرض بکنم برای اینکه اهمیت این روایات روشن بشود که ببینید دیگران از موضع غیر اسلامی وقتی به مسئلهی محبت و مسئلهی همبستگی اجتماعی نگاه میکنند و میخواهند مشکل را حل بکنند به چه بنبستهایی رسیدند و میرسند. یعنی از یک طرف به دنیا و اصالت دنیا دعوت بکنی، به سکولاریزم، ماتریالیزم، اصالت ماده، اصالت لذت، خوشگذرانی، فردمحوری، خودمحوری دعوت بکنی و از یک طرف از محبت حرف بزنی. اینها قابل جمع با هم نیست. تقریباً مبنای همهی مکاتب اجتماعی مادی دعوت به خود است. دعوت به منافع خود است. در حالی که محبت که خود را در ایثار نشان میدهد، در انفاق نشان میدهد، در گذشت نشان میدهد، در فداکاری برای دیگران نشان میدهد، در خدمت به خلق نشان میدهد، امکانات بهتر را به آنها دادن و امکانات بدتر را خودت برداشتن و امثال اینها با خودخواهی قابل جمع است؟ خب وقتی محور انسانشناسی، محور تعلیم و تربیت، محور روانشناسیِ تقریباً همهی مکاتب اجتماعی مادی دعوت به خود فرد است که من مرکز جهان هستم. معتبرترین معرفت فقط تجربهی مادی من است، مهمترین معیار عمل من هم لذت و منافع من است. خب با این نگاه به انسان و به خود آیا چیزی به نام محبت و ایثار اجتماعی معنا دارد؟ قبل از اینکه بگوییم آیا امکان عملی دارد، اصلاً به لحاظ نظری معنا دارد؟ تناقض است. خودخواهی یا دگرخواهی. البته این را عرض بکنم که دگرخواهی اسلامی با خودخواهی منافاتی ندارد. ما یک خودخواهی مثبت و یک خودخواهی منفی داریم. خودخواهی مثبت همان حب ذات است که الهی است. خداوند هر کسی را یک طوری آفریده که در درجهی اول به خودش فکر کند. حالا اگر مادی است صرفاً به منافع مادی خودش فکر میکند، اگر هم به سعادت آخرت معتقد است در درجهی اول به سعادت و نجات آخرت خودش فکر میکند. کاری که اسلام کرده این است که تناقض بین خود و دیگری را از بین برده است. اسلام برای تأمین محبت در جامعه، عشق انسانی و عشق اجتماعی طوری تعریف کرده که شما لازم نیست بین خودت یا دیگران انتخابی کنی. بلکه اولاً حقوق خودت الهی و مقدس است. باید دنبال حقوق خودت باشی. یعنی به همین خود دنیوی نباید بیاعتنا باشی. ما باید دنبال مسکن، دنبال شغل مناسب آبرومند، دنبال آب و نان، لباس، زندگی، همسر خوب، بیمه و تأمین اجتماعی، تفریح سالم باید باشیم. اینها جزو حقوق شرعی ما است و خداوند متعال به ما این اجازه را داده است و گفته اینها را در حد متوسط داشته باشید. حالا یا متوسط به پایین یا متوسط کمی به بالا باشد و در حد رفاه و ریخت و پاش و اسراف نباشد. برای اینکه لازم است و انسان در این طبیعت به آن احتیاج دارد. این نیست که اگر به فکر بهداشت خودش بود این خودخواه و فاسد است. نه، بهداشت بدن هم جزو وظایف ما است. این بدن امانت الهی است و ما باید بدن را سالم نگه داریم. اینکه غذا خوردن یک گناهی حساب بشود، نهخیر. لذت بردن، تفریح، لذت جنسی از همسر همگی جزو حقوق شرعی و اسلامی و الهی و انسانی ما است. اسم این خودخواهی پلید نیست. اینها خودخواهی اسلامی است. به شرطی که در چهارچوب حدود الهی باشد. افراط و تفریط و از طریق ظلم و ستم و غصب و اسراف و این چیزها نباشد. نکتهی دوم فرمودند که خود اصلی را با خود فرعی اشتباه نگیرید. گفتند خود اصلی ما روح ما است و بدن ما نیست. این بدن 50، 60 سال با ما است. این بدن مثل اسب ما است. خود ما نیستیم. بعضی از ما خودمان را اسبمان اشتباه میگیریم. این بدن مثل اسبی است که روح بر آن سوار میشود و 60، 70 سال باید با این اسب بتازد و دنبال علم و معرفت و عمل صالح باشد ولی باید به این اسب کاه و یونجه هم بدهیم و الا این از پا میافتد. حالا میگوید این اسب بدن ما و شما است. این اسب ما به غذا، بهداشت، خواب، خوراک، جفت، امنیت احتیاج دارد. این مقدار رسیدگی به این اسب که همین بدن ما و شما باشد، جسم ما باشد هیچ بد نیست و کاملاً هم واجب شرعی است و عبادت هم هست. از حقوق مادی هم باید دفاع کنی و این هم عبادت است. نباید بگذاری به تو ظلم بکنند. حالا از کجا به بعد این یک خودخواهی منفی میشود؟ این را دقت بکنید. دو خط قرمز اینجا هست که در واقع یکی است. اول اینکه اسب و اسبسوار را اشتباه بگیریم که معمولاً ما اشتباه میگیریم. یعنی فکر میکنیم آن اسب هستیم. همهی حواس ما سراغ چیزهایی میرود که این اسب میخواهد. خودمان را فراموش میکنیم. یعنی فرعی کردن و فراموش کردن اصل مسئلهی انسان و انسانیت که روح ما و رشد ما و سعادت ابدی و آخرت ما است. خط دوم قرمز که در ذیل همین اولی هم قابل تعریف است ولی من آن را برجسته میکنم. آن خودخواهی بد است که به مفهوم نفی دیگران است. اما خودخواهی که توأم با دیگرخواهی باشد خودخواهیِ خوبی است. خودخواهی بد نیست. پس خودخواهی بد یعنی نفسانیت که ضد محبت به دیگران است. وقتی میخواهد صحبت انفاق، ایثار، فداکاری، جهاد، خدمت به خلق، شهادت، نماز، روزه، رسیدگی به دیگران و این حرفها پیش بیاید خود شمارهی یکِ ما بدش میآید و حالش به هم میخورد و میگوید این برای من ضرر است. خودِ شمارهی 2 که خود حقیقی ما است و آن اسبسوار است وقتی صحبت دیگرخواهی و دیگران میشود لذت میبرد و خوشحال میشود و لبخند میزند. خود اولیِ ما اخم میکند و خودِ دومی ما لبخند میزند. خواستن خودِ شمارهی یک نفسانیت و سقوط است. خواستن خودِ شمارهی دو ضمن احترام به نیازهای طبیعی خودِ شمارهی یک رشد میشود. چون ما مرتاض نیستیم که بگوییم برای نجات روح باید این بدن از بین برود. لذا برو 6 ماه خودت را در چاه آویزان کن و در دو ماه فقط یک خرما بخور و چشمهای خودت کور کنی تا یک وقت با این چشمها گناه نکنی و خودت را اخته کنی که اصلاً دیگر ازدواج نکنی و اصلاً گناههای جنسی از تو سر نزد و گوشهای خودت را کر کنی تا یک وقت چیز حرامی نشنوی و از این دست که جهاد نیست. اینها فرار نفس است. میخواهی نفس را از مهلکه به در ببری. یعنی داری امکان گناه را از آن میگیری. یعنی آن را مجبور میکنی که پاک باشد. نمیتواند پاک باشد چون اصل گناه در درون آدمی است و نه در بیرون. در بیرون تجلی میکند و در درون متولد میشود. ظلم در درون متولد میشود و در بیرون ظاهر میشود لذا در روایت میفرماید که هر کس به دیگران ظلم بکند در واقع به خودش ظلم میکند. اول به خودت ظلم میکنی و بعد به دیگران. چون اول کرامت خودت و سعادت خودت را زیر پا گذاشتی و بعد به سراغ حمله به سعادت دیگران میروی. اینها را عرض کردم برای اینکه روشن بشود خودخواهی ضد دیگرخواهی اگر علیه دیگران تفسیر شد همان نفسانیت میشود. اگر خودخواهی اسلامی تعریف شد، وقتی ما به دیگران هم محبت و خدمت میکنیم در واقع داریم به خودمان خدمت میکنیم. چون قرآن فرمود «هر کس عمل صالح میکند برای خودش میکند و هر کس عمل سیئا انجام میدهد علیه خودش کار میکند» این خود، خودِ الهی انسان است. مثلاً بگوییم شما مؤمن الهی هستی و دیگر خانه نیاز نداری و برو در بیابان زندگی کن. این حرف در معنویات هندی و کاتولیکی هست ولی اسلام یک بار ذرهای از این حرفها نزده است. پیامبر فرمود میخواهید ریاضت بکشید و رهبانیت داشته باشید و میخواهید مرتاض باشید بروید و به خلق خدمت کنید. اگر راست میگویی که مرتاض هستی به بازار برو و ضرر را بپذیر ولی دروغ نگو. ریاضتی از این بالاتر هست؟ زن تو بداخلاق است، شوهر تو بداخلاق است او را تحمل کن. این ریاضت است. لازم نیست به چاه بروی. وارد زندگی بشو و با همین مشکلات معمولی مواجههی درست اخلاقی بکن تا همین ریاضت تو بشود. این ریاضت اسلامی میشود. فرمودند محبت به خلق بالاترین جهاد و عبادت و ریاضت است. محبت به مردم و خدمت به خلق. حالا بخش دوم عرایضم برای این که روشن بشود اینها چطور در مکاتب مختلف با تعریف من، مساوی با نفسانیت من عمل میکنند. یعنی وقتی منِ حیوانی و منِ مادی را محور قرار میدهی هر چه به زمین و آسمان میزنی دیگر نمیتوانی محبت اجتماعی درست کنی. چون هر کسی وقتی خودش مرکز عالم شد، هر کسی گفت منافع من مهمترین چیز در عالم است دیگر برای چه باید دیگران را دوست داشته باشد؟ فقط به یک شکل میشود و آن هم اینکه این برای من چه نفعی دارد. در واقع این هم ظاهراً محبت به او هست. در واقع محبت به منافع خودت است. در حالی که همین آدمی که امروز صبح عاشق او هستی عصر کاری خلاف منافع تو بکند، این صبح دوست تو و عصر دشمن تو است و از همین آدم متنفر میشوی و بدت میآید. پس معلوم میشود به او هم محبت نداشتی و آن هم ادا بود. چون این مشتری تو است و به درد تو میخورد او را دوست داری. حتی یک زن و شوهر به دو شکل میتوانند همدیگر را دوست داشته باشند. یک وقت زن و شوهر هر کدام حساب میکنند این به چه درد من میخورد؟ چون من به او احتیاج دارم مجبور هستم او را دوست داشته باشم و اظهار محبت بکنم. من باید یک خدمتی به او بکنم تا متقابلاً او هم یک خدمتی به من بکند. خب این هم خودخواهی است. این محبت خانوادهی الهی و اسلامی نیست. میدانید این چطور است؟ به محض اینکه ببیند دوست، شریک، همسر، هر کسی، یا در سیاست، میبینید که احزاب سیاسی با هم ائتلاف میکنند و در روز انتخابات مجدداً با هم دشمن میشوند؟ همین است. خب برای اینکه وقتی محور عالم من هستم نگاه میکنم ببینم چه چیزی به نفع من است. نتیجهی این چه میشود؟ اول، اگر دیدی یک نفر بیشتر از این به درد تو میخورد فوری این را به دور میاندازی. این دوست یکبار مصرف میشود. همسر یکبار مصرف میشود. میگوید منافعی که ما از این میبردیم، لذتی که از بودن با این میبردیم از یک کس دیگری بیشتر میبریم. این دیگر به درد نمیخورد. خداحافظ. از این به بعد محبت ما مربوط به ایشان هست. دروغ میگویی. محبت تو مربوط به او هم نیست. باز هم خودت هستی. دوم خودش را کجا نشان میدهد؟ وقتی طرف دیگر منافع مادی برای تو ندارد. اگر ما مسلمان باشیم میگوییم من کاری ندارم که تو دیگر برای من منافعی داری یا نداری. تو به گردن من حقوقی داری. من در برابر تو وظیفه دارم و من تا آخر نوکر تو هستم. چه آنوقتی که پولدار بودی و چه الان که فقیر و ورشکسته هستی. یا به همسر او بگوید وقتی جوان بودی و بر و رویی داشتی و حالا که صورت تو چروک افتاده و هر روز باید از این دکتر به آن دکتر بروی، تو برای من فرقی نکردی. درست است که آن زمان لذائذ من بیشتر بود و حالا زحمت بیشتر است ولی هیچ چیزی در این محبت تغییر نکرده است. چون محبت من برای منافع خودم نبود. تعهد متقابل بود. بعد هم من تو را برای خدا دوست دارم نه حتی برای خودت. همین که امیرالمؤمنین فرمود «المودت فی الله». آن زمان دیگر شما کاری نداری که این برای تو سود دارد یا ندارد. خود اهل بیت چطور بودند؟ به کسی خدمت میکردند که میدانستند دشمن آنها است. حضرت رضا(ع) یک وقتی وارد حمام شدند. اولاً حکومت میخواست حمام را برای حضرت رضا(ع) قرق کند. فرمودند نه. مثل بقیهی مردم من هم به حمام میروم. بعد داخل آمدند. خب بعضی ایشان را نمیشناختند. آن زمان که رسانه نبود. یک اسمی از حضرت رضا(ع) شنیده بودند ولی چهرهی او را خیلیها ندیده بودند. ایشان تا وارد شد یکی نفر آنجا نشسته بود. به ایشان رو کرد و گفت بیا پشت من را کیسه بکش. به امام رضا گفت. حضرت رضا(ع) هم حالا هنوز نرفتند خودشان را بشویند چون این صدا کرد گفتند چشم. آمدند و شروع به شستن این مرد کردند. وسط شستن یک کسی به این علامت داد که به چه کسی این حرف را زدی. میدانی ایشان چه کسی هستند؟ از نظر معنوی که فرزند پیغمبر است، از نظر سیاسی هم نفر دوم حکومت است. ولو در ظاهر. این تا فهمید برگشت کیسه را از دست حضرت رضا(ع) گرفت و شروع به عذرخواهی کرد که ببخشد. حضرت فرمودند چیزی نشده. بعد یاران حضرت گفتند حالا برای شستشو به حمام برویم. حضرت گفتند نه، هنوز کار من تمام نشده است. کیسه را از آن مرد گرفتند و گفتند کار من هنوز تمام نشده است. ایشان دلاک آن مرد شد و او را ماساژ داد و پشت او را هم شست و بعد گفت حالا تمام شد. من به سراغ کار خودم میروم. خب اینها محبت خلق است. اصلاً امام رضا نمیداند این چه کسی است. آیا این دوست است، دشمن است؟ طرف هم با بیادبی گفته. مگر میشود شما یک جایی باشید و به کسی که او را نمیشناسید بگویید بیا پشت من را کیسه بکش؟ آدم معمولی این کار را نمیکند. خب معلوم میشود این بیادب است. حداقل این است. این مشکل در فرهنگ الهی حل میشود. با فرهنگ مادی حل نمیشود.
والسلام علیکم و رحمتالله
هشتگهای موضوعی